گاد واقعاً ممنونم ازتون بازدید ها و لایک هارو بالا بردین اینم پارت بعدی🥺✨💙
کوک بعد از اینکه منتظر هوسوک مونده بود توی کافه و نیومده بود یا یونگی دوست هیونگش برخورد داشت ک خبر اینکه هوسوک بیمارستانه رو بهش رسوند و الان داشتن باهم به سمت ماشین یونگی حرکت کردن و کوک اصلا هیچ تصوری نداشت و ذهنش داشت با سوالایی مثل: الان خوبه؟ چقدر وضعش وخیمه؟ کی بوده ک بهش حمله کرده؟ چرا هوسوک نتونسته بود. از خودش دفاع کنه؟ چقدر زخمی شده ک کارش به بیمارستان کشیده شده؟ هرچی هم ک بود اون هوسوک هیونگش بود! کسی ک موقعی ک توی چاه بی انتهای ناامیدی و افسردگی فرو رفته بود کمکش کرده بود ک در بیاد و هرروز و هرساعت با زنگ زدن و دادن حس خوب بهش بهتر و بهترش کرده بود درسته ک جدیدا یکم اعصابش سگی شده بود ولی همون هیونگ قدیمی بود! بالاخره به بیمارستان رسیدن و یونگی ماشینو پارک کرده بود به محض وارد شد به طرف پذیرش رفت و گفت:(سلام مریض ما رو آوردن اینجا _اسمشون؟ _جانگ هوسوک _اتاق ۴۵۶طبقه۴ _ممنون به طرف یونگی حرکت کرد و باهم سوار آسانسور شدن خیلی کم اونو دیده بودش و کم حرفیش براش آشنا بود ولی این کم حرفی ک میدید بیشتر بوی نگرانی میداد تا عادت همیشگی. بالاخره آسانسور به طبقه بیش از حد ساکت رسید اتاق ۴۵۶ تقریبا ته راهرو بود درش و زدن و وقتی جوابی شنیده نشد وارد شدن.هوسوک در بی دفاع ترین حالتی ک میتونست روی تخت بیمارستان خوابیده بود و سرم توی دستش نشون دهنده وضعیت نچندان عالیش بود. چطور؟ چطور به این وضع افتاده بود؟ کسی ک تا کمربند مشکی کاراته پیش رفته بود چرا باید اینطور در این وضعیت به سر میبرد؟ همینطور ک داشت به سوال های بی جوابش فکر میکرد هوسوک با ناله ای دردناک به هوش اومد و با باز کردن چشماش توجه دو نفر دیگه توی اتاق رو یه خودش جلب کرد کوک ک ته اتاق ایستاده بود خودشو رسوند و بلافاصله پرسید: _هیونگ... خوبی؟... حالت... چطوره؟ به نظر،هوسوک برای جواب دادن به این سوال زیادی ضعیف شده بود در نتیجه فقط سر تکون داد ک همین انگار بهشت رو بهش داده بودن همین ک هیونگش هنوز ″بود″ براش کافی بود. و چیز دیگه ای نمیخواست در نتیجه فقط سر تکون دادن و رو به یونگی گفت:
من میرم دکترو خبر کنم از اتاق زد بیرون و به سمت پرستارا حرکت کرد و با دادن این خبر به همراه دکتر وارد شد هوسوک در حال نوشیدن آب بود ک با وارد شدن دکتر متوقفش کرد. دکتر نگاه خندانشو روی یونگی چرخوند و گفت: _خب تبریک میگم دوستتون حالش خوبه همین که الان بهوشه و قدرت آشامیدن داره جای شکر داره با کبودی هایی ک روی بدنش بود در این قضیه شک داشتم ولی مثل اینکه ی قرارداد مادام العمر بستین با شانس! تا یکساعت دیگه هم حالش بهتر میشه هم پلیسا برای توضیحاتش میرسن. تنهاش نزارین و اگر چیزی خواست به پرستارا بگین. یونگی با تعظیمی ازش تشکر کرد و دکتر بیرون رفت. هوسوک ک انگار حالش بهتر شده بود روی تخت نشسته بود و داشت به کوک نگاه میکرد متوجه این موضوع شد صندلی آوردن و نزدیک تخت نشست و گفت: _هیونگ... چیشد؟ _من... من واقعا نمیدونم داشتم توی اتاق آماده میشدم ک بیام پیش تو و به یونگی زنگ زدم ک منو برسونه بعد...بعدش دوتا مرد ... دوتا مرد در خونمو شکستن و وارد شد یکیشون ک قدش نسبت به اون یکی کوتاه تر بود داد زد:((جانگ هوسوک خودت بیا اینجا تا.... وایسا نظرتون چیه خودمون بریم خونه هوسوک تا از دیدش همه چی رو ببینیم؟
در حال انتخاب لباس و شلوار خنکی بود ک برای قرار با دونسنگش بپوشه ک در با صدای بلندی باز شد و دوتا مرد کت و شلواری وارد شدن... یکیشون ک قدش نسبت به اون یکی کوتاه تر بود داد زد: _جانگ هوسوک همین الان میای اینجا یا خودم دخلتو میارم _اوو اووو یکم آروم باش رئیس زنده میخوادش نه نسخه سکته کرد شو! _ب نظرت اگ دهنتو ببندی کهیر میزنی عزیزم؟! از صب تا حالا یه خاطره اون انرژی مزخرفش نتونستم ی شکار درست داشته باشم بعد میگی آروم باشم؟؟؟!!!! _منم نداشتم ولی قراره ازش استفاده بشه نه اینکه از بین بره _جان هوسوکککک بیاااا بیرون در همین حین ک اون دوتا داشتن کلکل میکردم اون فقط خشکش رده و از ترسش نمیتونست حرکتی بکنه فقط تونست گوشیشو برداره و کلمه کمک رو برای یونگی بفرسته بعد سعی کرد قبل اینکه پیداش کنن خودش رو آماده کنه تا اگر شد ی بار توی زندگیش از اون کلاس کاراته کمک بگیره همین ک داشت آماده میشد پسری ک قدش کوتاه تر بود بعد از گشتن تموم اتاقا به اتاقش وارد شد و هوسوک از ترس خشکا شده رو دید و پوزخند. زد و گفت: _هه پس اینجایی پیداش کردم! _تو... توو. کی هستی؟ چرا دنبال من میگردین؟شما حق وار. شدن به خونمو نداشتین! _آخی نترس! ما فقط باهات ی کار کوچولو داریم بعدش صحیح و سالم (اینجاش خودش از صحت نداشتن کلمش خندش میگیره) برت میگردونیم البته اگه تا اونجا به دست من یه قتل نرسی و عین بچه عادم راه بیای! نزدیکش شد تا دستشو بگیره و برن ولی هوسوک مطمئن بود قرار نیست با رفتن با اونها جاش امن باشه! در نتیجه دستشو با حرکت یهویی ازتوی دست اون مرد کشید و...
کیلیلیلی اینم پارت ۲ عاقا ببینم چیکار میکنین کلی بهم روحیه بدیناااا این پارتا خودشون نوشته نمیشننن😂😔 یادم نیست شرط پارت قبل چندتا لایک بود ولی فک کنم ۸ تا بود؟ نمیدانمممم😂😔 بهرحال این دفعه همون ۸ تا لایک ✨🐥
خواستین کامنت بزارین نخواستین هم نزارین (ولی تروخداااااا بزارین 🥺😂)
تنکیو که تا نتیجه میری چون سوال دارم ازتتت✨💛
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عرررر پارت بعدیییییییییییی🥲💖
پارت دو اصلی منتشر شد^-^
همونیه که کاور داره...
این که همون پارت قبل بود😐
ناااا
وایسا چک کنم😂✨
ای وایییی
راست میگیاااا
این همه خوندن هیچکی نگفت:(
حیف این همه لایکککک
پارت درستو میزارم الان
مرسی که گفتی:)♡♡
پارت دو اصلی منتشر شد^-^
همونیه که کاور داره....
آهام باچه
خواهش 😐😂
عالی بود داستان خیلی خوبیه همینطوری ادامه بده فایتینگ 😊👌
تنکیووو 🌙💛
پارت دو اصلی منتشر شد^-^
همونیه که کاور داره.....
فایتینگ🤗
💛✨🥺
پارت دو اصلی منتشر شد^-^
همونیه که کاور داره.......
😍😍 ادامه بده وای نسا ☺
💛💛💛
پارت دو اصلی منتشر شد^-^
همونیه که کاور داره........
😍😍😍